در قسمتهای اول و دوم زندگی نامهی اسنودن به بخشهایی از کودکی، زندگی شخصی و خانوادگی، مراتب شغلی و مسیری که طی کرد تا به NSA برسد، پرداختیم. همچنین فهمیدیم چه طور شد که اسنودن به فکر افشا کردن اسناد و اطلاعات محرمانهی NSA افتاد. و حالا در قسمت سوم و پایانی این مجموعه به داستان چگونی عملی ساختن تصمیمش میپردازیم.
اسنودن در حالی که غرق در تفکراتش شده عینک خود را که کمی شُل شده بود بر روی صورتش تنظیم میکند. به نظر میآمد که به زمانی که تصمیم خود را گرفته بود، فکر می کند؛ تصمیمی که برگشتی در آن نبود. در آن زمان او از عواقب بالقوهی تصمیمش مطلع بود و مخفیانه به سراغ عملی ساختن آن رفت. به گفتهی او:
اگر دولت از منافع ملت دفاع نکند، پس مردم خودشان به سراغ منافعشان میروند. افشاگری ابزاری سنتی برای رسیدن به این منظور است.
NSA هیچ گاه تصور نمیکرد که فردی همانند اسنودن بخواهد دست به چنین کاری بزند. اسنودن میگوید برای دسترسی و دانلود و استخراج اطلاعات محرمانهای که میخواسته، هیچ وقت به مشکل برنخورده بود. فقط دسترسی به اطلاعات و اسناد فوق محرمانه که جزئیاتی در مورد برنامههای NSA را توضیح میداد کمی برایش سخت بود.
او در هاوایی متخصص ارشد اطلاعات بود و به گفتهی خودش به همه چیز دسترسی داشت. البته باید گفت تقریبا همه چیز. فقط یک حوزه مانده بود که از دسترس اسنودن خارج بود: فعالیتهای جنگـی ـ سایبری NSA در سرتاسر دنیا. اسنودن برای دسترسی به این اطلاعات مجبور شد به عنوان تحلیلگر زیرساخت با پیمان کار دیگری از NSA، بوز آلن شروع به همکاری کند. او با سمتی که داشت میتواست حملات سایبری داخلی را از کشور مبدا ردیابی کند. اسنودن در شغل جدیدش در دنیای فوق سری نرم افزارهایی که در سرتاسر دنیا اطلاعات محرمانه را میدزدیدند، غوطهور شد. در این میان او توانست روابط وسیع امریکاییها را تایید کند: «ما در حالی این اطلاعات را ضبط و ذخیره میکردیم که هیچ گونه مشکل و سوظنی برایمان پیش نمیآمد.» او تمام این مدارک را در امنیت کامل جمع آوری کرد.